برگور بوسه ها
زانجا که بوسه هاي تو آن شب شکفت و ریخت
امروز ، شاخه هاي کهن سر کشیده اند
نقش ترا که پرتو ماه آفریده بود
خورشید ها ربوده و در برکشیده اند
شب در رسید و ، شعله ي گوگردي شفق
بر گور بوسه ها ي تو افروخت آتشی
خورشید تشنه خواست که نو شد به یاد روز
آن بوسه را که ریخته از کام مهوشی
ماندم بر آن مزار و ، شب از دور پر گشود
تک تک برآمد از دل ظلمت ، ستاره ها
خواندم ز دیدگان غم آلود اختران
از آخرین غروب نگاهت اشاره ها
چون برگ مرده اي که درافتد به پاي باد
یاد تو با نسیم سبکخیز شب گریخت
وان خنده اي که بر لب تو نقش بسته بود
پژمرد و ، در سیاهی شب چون شکوفه ریخت
دیدم که در نگاه تو جوشید موج اشک
Hamehpassand.loxblog.com
گلبرگ بوسه هاي تو شد طعمه ي نسیم
دیدم ترا که رفتی و آمد مرا به گوش
آواي پاي رهگذري در سکوت و بیم
بی آنکه بر تو راه ببندد ، نگاه من
اي آشنا ! گریختی از من ، گریختی
چون سایه اي که پرتو ماه آفریندش
پیوند خود ز ظلمت شب ها گسیختی
اینجا مزار گمشده ي بوسه هاي تست
و آن دورتر ، خیال تو بنشسته بی گناه
من مانده ام هنوز در ین دشت بی کران
تا از چراغ چشم تو گیرم سراغ راه
:: موضوعات مرتبط:
مطالب دیگر ,
بر گور بوسه ها ,
,